آشنایی با کانون | نشریه | مواضع و بیانیه ها | درخواست عضویت | ارتباط با ما

ماهنامه بشریت شماره 162

 

  

مردم و حکومت هسته ای

رضا امیری

برنامه هسته ای ایران از سال 1950 توسط محمدرضا پهلوی آغاز شد که بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی متوقف شد.اما در پشت پرده سیاست، گفته ها حاکی از آن بود که خمینی به آقای دکتر فریدون فشارکی گفته بود که شما باید برای جمهوری اسلامی نیروگاه هسته ای بسازید که اقای دکتر فشارکی از این کار امتناع کرد و از ایران خارج شد.

خمینی که از همان ابتدای آغاز جمهوری اسلامی  به فردی خود رای تبدیل و به  قول خودش می خواست اسلام را به دنیا صادر کند؛ می دانست که برای قدرت نمایی بیشتر نیاز به سلاح هسته ای دارد. به همین منظور در سال 1985 و سالهای بعد از جنگ ایران و عراق با کره شمالی برای تحصیل، فناوری و تسلیحات هسته ای همکاری میکردند. بعد از جنگ ایران با عراق ، سیاست ایران به کلی تغییر کرد. بدین گونه ایران باید خود را در فناوری نظامی تقویت میکرد .

بعد از مرگ آیت الله خمینی، خامنه ای به رهبری رسید. او هم که به دنبال همان رویکردهای خمینی بوده و هست ، بارها به طور لسانی گفته است که ما به دنبال سلاح هسته ای نیستیم. اما با شناختی که جامعه جهانی، این سالها از حکومت ایران پیدا کرده است به خوبی میداند که ایران به دنبال سلاح هسته ای است و برای تحت فشار گذاشتن  حکومت ایران تحریم ها ی شدیدی علیه ایران اعمال کرد. که این تحریم ها، در زمان ریاست جمهوری وقت محمود احمدی نژاد که  نسبت به سیاستمداران قبلی ایران یک فرد افراطی و تندرو بود  و از طرف علی خامنه ای حمایت میشد ،  کاغذ پاره ای بیش محسوب نمی شد. در آن زمان که با شدت گرفتن تحریم ها علیه ایران و در دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری سال 88 مردم ایران به خاطر اینکه در دوره اول احمدی نژاد از نظر اقتصادی در زندگی روزمره خودشان دچار مشکل شده بودند و میدانستند که اگر بار دیگر احمدی نژاد سکان ریاست جمهوری را به دست بگیرد وضع از این هم بدتر میشود،  به همین منظور به پای صندوقهای رای رفتن و به کاندیدای مورد نظر که کمی سیاست های نرمتری چه در سیاست  خارجی و داخلی داشتند رای دادند تا به دنیا ثابت کنند که مردم ایران مردم جنگ طلب نیستند. ولی خامنه ای که به دنبال مقاصد ضد بشری خود هست و اصلا مردم برایش مهم نیست با یک مهندسی، انتخابات را به نفع کاندیدای مورد نظر خود تمام کرد . در این راه، این حکومت ضد بشری از هیچ تلاشی برای سرکوب کردن مردم فروگذار نبود و عده ی زیادی کشته شدند وبه زندان افتادند. خامنه ای برای رسیدن به اهداف خود دست  به هر کاری میزند، تا بدان جا که سرمایه ملی ایران را از بین می برد. اثر تحریم ها تا بدان حد بود که ایران ضمن کاهش فروش نفت مجبور به انعقاد قرارداد با کشورهایی همچون چین وهند شد و این قرارداد نه تنها به اقتصاد ایران کمک نکرد بلکه با مبادله نفت در مقابل کالا، ایران را به یک مصرف کننده کالاهای بی کیفیت چینی وهندی تبدیل کرد. لذا جامعه ایران با افزایش نرخ بیکاری و به دنبال ان فساد، فحشا، دزدی، قاچاق و اعتیاد مواجه شد که نارضایتی مردم را به دنبال داشت. از طرفی هم فشارهای جامعه جهانی و فعالین حقوق بشر چاره ای جز عقب نشینی برای جمهوری اسلامی و رهبران آن باقی نگذاشت. روحانی که خود از نزدیکان ولایت فقیه می باشد، وظیفه دارد که با ظاهر سازی و فریب اعضای سازمان ملل ایران را از این بن بست خارج کند تا بتواند امتیازاتی از جامعه بین الملل کسب کند که مهمترین این امتیازات لغو پاره ای از تحریم ها میباشد تا برای مدتی افکار عمومی و جامعه بین الملل را منحرف کند و برای بار دیگر بتواند برای رسیدن به مقاصد خود، ساخت نیروگاهها را از سر بگیرد. در واقع این زمان برای رهبران ایران یک نوع سوپاپ اطمینان برای بقای حکومتشان است، چون به خوبی آگاه هستند که این مذاکرات برای مردم کوچه و بازار هم از اهمیت زیادی برخوردار است پس حداقل برای مدتی به راحتی نمی توانند از زیر آن شانه خالی کنند. به طور یقین به محض اینکه  اوضاع کمی بهتر شود دوباره اهداف خود را دنبال می کنند.

 

ترورو خشونت در رژیم اسلامی ایران

شهریار ایازی

تروریسم که از ریشه لاتین terror به معنای ترس و وحشت گرفته شده است، به رفتار و اعمال فرد یا گروهی اطلاق می شود که از راه ایجاد ترس، وحشت و به کار بستن زور می خواهد به هدف سیاسی خود برسد . همچنین، کارهای خشونت آمیز و غیر قانونی حکومتها برای سرکوب مخالفان خود و ترساندن آنان نیز در ردیف تروریسم قرار دارد که از آن به عنوان تروریسم دولتی یاد می شود .احساس خطررژیم  بخاطر ، از دست دادن قدرت، حکومت اسلامی را جنایتکارتراز آنچه هست می کند.

درتاریخ سی وهفت ساله این حکومت چنین ویژگی ای را بارها تجربه کرده ایم و مشاهده کرده ایم .ترور مخالفین تبعیدی، حکومت اسلامی را در زمره ی معدود حکومت هایی قرار داده  است که مخالفان خود و دگراندیشان را درخارج از مرزهای خود به قتل رسانده است و می رساند. گروه حقوق بشر پارلمان انگلیس درمارس ۱۹۹۴ گزارشی درباره ترورهای جمهوری اسلامی در خارج از کشور منتشرکرد. در مقدمه این گزارش آمده است که:

قرن ها یکی از اصول حقوق بین المللی حمایت از قربانیانی بود که برای فرارازسرکوب در کشورهای دیگر پناه می جستند. در قرن بیستم، قربانیان هیتلر، استالین، موسولینی، پل پوت، سوهارتو، گالتیری، استرونسر، نی وین و چائوشسکو همگی در پناهندگی ازامنیت برخوردار شدند. برای اولین بار در تاریخ، یک کشور برای کشتن مخالفان خود که در تبعید هستند در سراسر جهان اقدام می کند . این گزارش مجموعه ای است که اعضای پارلمان و علاقمندان را در جریان جزییات اقدام های دولت ایران قرار می دهد. گزارش به قطعنامه کمیسیون حمایت از حقوق اقلیت ها مورخ ۱۷ اوت ۱۹۹۳ اشاره می کند و به اقدام ها و تحقیقات پروفسور گالیندوپل، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد، می پردازد و سپس سازماندهی دستگاه ترور رژیم اسلامی ایران را معرفی می کند.  ترورها و کشتارهایی که به برخی از آن ها دراین گزارش اشاره شده با برقراری حکومت اسلامی آغاز شد، حکومتی که براثر بیداد و ستمگری هایش  در تمامی ابعاد حیات سیاسی،اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی میهن مان، میلیون ها ایرانی را به ناگزیر از وطن شان راند. این حکومت بر راندن و تبعید کردن دگراندیش و مخالف اش اکتفا نکرد و به دست "سربازان خمینی و امام زمان" اش در خارج از کشور جان ده ها تن ازمخالفین رژیم را گرفتند. اولین کشتار حکومت اسلامی اواخر سال ۵۷ و طی سال ۵۸ رخ داد و تا به امروز ادامه دارد و ادامه هم خواهد داشت.

در طی این سی و هفت سال حکومت اسلامی تنها به کشتار مخالفان خود و دگراندیشان در ایران بسنده نکرد و در خارج از ایران نیز از همان سال ۱۳۵۸ ترور و کشتار دگراندیشان و مخالفان تبعیدی را آغاز کرد. موجی از ترورها و کشتارهایی که نشان از تلاش حکومت برای ایجاد فضای رعب و وحشت در میان مخالفان و دگراندیشان در داخل و خارج از کشور داشت. انتخاب افراد برای ترور، هول و هراس حکومت از به تزلزل افتادن اریکه قدرت اش از سوی برخی از این قربانیان را نیز نشان می داد. ترورها و کشتار های حکومت اسلامی در خارج از کشور به امر و فتوی رهبران و روحانیون طراز اول حکومتی و بدست کارمندان اطلاعاتی دولت اسلامی و قاتلان حرفه ای و مزدور انجام می شود. در برخی موارد نیزعاملان و قاتلان دستگیر شدند. اما اکثر اینان، که مقرشان سفارت خانه های حکومت اسلامی بود، به یاری و امکانات حکومتی از چنگ عدالت گریخته اند.  شواهد، اسناد و مدارکی که از سوی مسئولین کشورهایی که ترورها و کشتارها در آن کشورها رخ داد، تردیدی برجای نگذاشته اند که آمران و عاملان قتل ها چه کسانی هستند.  

البته اینکه آمرین این کشتارها رهبران و روحانیون طرازاول حکومتی بوده و هستند، پوشیده نبود و نیست. حضرات بارها با افتخار ، اوامر و فتاوی جنایتکارانه شان را آشکارا اعلام و از آن ها دفاع کرده اند. از خمینی می توان ده ها فتوی، امر و رهنمود درباره محسنات کشتار دگراندیشان و مخالفان اش نمونه آوردو به دنبال او بسیارند آخوندهای معمم و غیرمعمم که راه امام شان را رفته و می روند. امروز مجموعه ای از همین افراد و دیگرانی که خون دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی خود را ریخته اند، در بیت ولی فقیه، مجلس اسلامی، قوه قضاییه اسلامی، دولت "امام زمانی" و جماعت همراه دولت و ارگان های ریز و درشت سرکوبگر انجام تکلیف و وظیفه می کنند.  ترور و کشتار تبعیدیان در خارج از کشور پس از کشتار "میکونوس" - برلین -به دلیل مبارزات و افشاگری های اپوزیسیون خارج کشور، محافل بین المللی و پاره ای افراد و محافل داخل کشور به طور موقت، بویژه در اروپا، متوقف شد.

می نویسم " به طور موقت" چرا که تردید نباید داشت حکومت اسلامی بنا به ماهیت اش، بویژه در قدرت سیاسی، از این کار دست نخواهد برداشت. حکومت اسلامی ایران نشان داده است برای پاسداری از بیضه اسلام و قدرت سیاسی اش به کشتار شهروندان اش، حتی آنان که تن و جان به تبعید داده اند، نیاز دارد. این حکومت بدون کشتار، زندان، شکنجه و ایجاد ارعاب و وحشت ساقط و سقط خواهد شد.

دلیل نیز روشن است: حکومت اسلامی، حاکمیت تحجر، توهم، هذیان و روان پریشی است، بدیهی است چنین حکومت بیماری توان و ظرفیت تحمل دگراندیشی، مخالفت و پاسخگویی به نیازهای شهروندانش، و نیز مسایل جهانی نداشته باشد و بر قامت زمانه و جهان ناقص الخلقه ترین رژیم است. با چنین ویژگی هایی است که حکومت اسلامی می پندارد برای حفظ سلامت و قدرت بیضه ی اسلام و حکومت اش، و گریز از نابهنگامی اش، اقدامی موثرتر و کاراترا از ایجاد رعب و وحشت و ترور، آنهم به وحشیانه ترین و سبعانه ترین شکل وجود ندارد. فکر و روشی که اسلام از بدو پیدایشش به کار بسته و بهره ها برده است.  

در طی چند روز گذشته نشان از آغاز حرکت ماشین کشتارحکومت در خارج از کشور را دارد که باید هشداری به فعالین سیاسی در تبعید باشد.

  در جمعه شب۱۶ مرداد ماه ۱۹۳۴ برابر با هفتم اوت ۲۰۱۵‌‌‌ازجانب سازمانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی با همکاری یکی ازاعضای نفوذی خود در صفوف حزب کوملە کردستان ایران، چهار بمب بزرگ که ده ها کیلو مواد منفجره در آن به کاررفته بود، در یکی از ارگانهای کومه له که محل کار ده ها نفر از کادرو پیشمرگهای کومه له بود  جاسازی شده بود. صبح روز بعد یعنی شنبه ۱۷ مرداد وقتی کادر و پیشمرگه ها  به منظور انجام وظایف روزانه خود درمحل کارخود گرد آمده بودند،  متوجه وضعیت غیرعادی محل کارشان شده و متوجه کارگذاشتن بمب ها میشوند و بلافاصله با واحدهای خنثی کردن بمب حکومت اقلیم کردستان تماس گرفته و درخواست کمک مینمایند.  تیم خنثی کننده بمب سریعا خود را به محل رسانده و درطول چندین ساعت کار طاقت فرسا و خطرناک و در نهایت احتیاط بمب ها را خنثی می کنند. بدون تردید اگر بمب ها منفجر می شدند وهدف پلید و جنایتکارانه تروریستهای  جمهوری اسلامی جامه عمل به خود میپوشید، نه تنهاتعدادی از کادرها و پیشمرگان کومه له جان خود را از دست میدادند بلکه ده ها نفر از اعضاء خانوادها و ساکنین اردوگاه نیز  جان میباختند. و همچنین در تاریخ 17مرداد ماه 1394 خورشیدی برابر با 7 اوت ۲۰۱۵  یکی از مزدوران جمهوری اسلامی که مدتی پیش به درون صفوف کومەله زحمتکشان کُردستان نفوذ کرده بود، در نخستین دقایق بامداد 18 مرداد در تلاشی مزبوحانه اقدام به ترورکردن رفیق رضا کعبی “دبیر هیات اجرایی کومەله” نمود، اما خوشبختانه تلاش مزبوحانه این مزدور با هوشیاری رفع گردید و رفیق رضا بدون هیچ جراحتی از این حرکت تروریستی جان سالم بدر برد.

جریانهای تروریستی چند روزگذشته درمقرهای حزب های کومه له بار دیگر نشان از عزم جدی نهادهای امنیتی برون مرزی جمهموری اسلامی جهت ترورکردن افراد احزاب کردستان در جنبش کردستان ایران دارد و یا اینکه بتواند مقر و یا اردوگاهای احزاب کرد را منفجر نماید؛ تلاشی که بیگمان تنها به کردستان و جریانات اصلی سیاسی کردستان محدود نمی شود بلکه بنظر می رسد از استراتژی کلان امنیتی پیروی می کند که قصد دارد به دیگر جریانات و شخصیتهای ایرانی هم درسترسی داشته باشد .تجربه نشان می دهد هر گاه جمهوری اسلامی در سیاست خارجی با شکست مواجه شود واز نظرسیاسی هم منزوی شود در سیاست داخلی بسته تر عمل کرده ودست به دستگیرهای فعالین وروزنامه نگران و دگراندیشان زده و حتی آنها را به زندان های طویل المدت محکوم می کند.

که از این نظر کردستان نقطه  سیاستهای سرکوبگرانه داخلی بوده است. حوادث اخیر زنگ خطری جدی، نه تنها برای کردها برای سایر نیروهای اپوزیسیون ایرانی هم هست.

 

 

باید باور کنیم که باخته ایم...

محمدرضا برزگر

دیر بازیست در این شهر شلوغ،هرکجا می نگرم

غنچه ها پژمرده اند و چهره ها افسرده

نفسی هست ولیکن همه دلها مرده

هدفی هست اگر نیست به جزء لغمه نانی

شرفی هست در گروه و جاه و مقامی

همه افسرده غمگین همه سرخرده از این دین

همه تسلیم به تقدیر همه محکوم به تحقیر

نه امید است یه ماندن و شوقی به رفتن

همه مقرور از آن چیز که بودیم و از آن کار که کردیم

همه از کورش و جمشید چه مستیم

غافل از این سخن تلخ

امروز ،

در اندیشه تاریخ ،

کجاییم؟چه هستیم؟که هستیم؟

تا همین چند سال پیش که نه وایبری بود و نه لاین تایم، صندلی تاکسی ها بهترین ماوا برای زدون رسوب دیکتاتوری در دل ها بود. همان روزها که هنوز می شد حرف زد و حرف شنید، همان روزها که اگر طنز و جوکی هم دهان به دهان می چرخید، درمیان کوه درد و دل ها گم می شد تا خوش بین باشیم و بمانیم تا شاید روزی نزدیک،آتشفشان خشم مردم از ظلم و ستم دیکتاتور فوران کرده و به زیر بکشد چرخ استبداد را...و چه رویای شیرینی بود این امید!!!حالا اما تاکسی ها غرق در سکوت، اتوبوس و مترو پاتوق خواندن های مجازی و همه ی اپ های تکنولوژی مملو از جک و لطیفه و خزعبلات خود خر کن!!!مردم ساده لوح غرق در خرافات مذهبی ابلهانه، دلخوش به وعده های کدخدایی نشسته اند که خود همان دزد چکمه پوش روستاست!! همان که با هر دروغ و ترفندش، بساط شادی ابلهان در خیابان می چیند و از دور می خندد به حماقتی که پایه ی دیکتاتوری اش را محکم می کند. از آن بدتر اما، اپوزیسیون در خارج از کشور است، اپوزیسیونی که دلخوشی بود در همان سال های بدون اینترنت!! همان روزها که پنجره رو به خانه پدری غليان می کرد احساس آزادیخواهان ایران را! روزهایی که جنبش ما هستیم، نوری می نمود در تاریکی تا شاید دستان پرتوان ایرانی، فروبریزد کاخ استبداد را!!

اگرچه همان پنجره ی رو به خانه پدری یا پرچم فروشی سران جنبش ما هستیم نیز دکانی بود برای سوء استفاده از تپیدن قلب های در انتظار آزادی، اما هرچه بود همین خیمه شب بازی های مزورانه، زنده نگه می داشت امید و آرزو را. امیدی که حالا امیدی به زنده ماندنش نیست!!!

قرار نیست خودمان را گول بزنیم، قرار نیست با شعار سر در برف کرده و احساس امنیت برای خود بخریم، باید باور کنیم که باختیم، باختیم به مردم، باختیم به اپوزیسیون، باختیم به مزدوران به ظاهر مخالف که بار و توشه ای بس زرین چیدند از استبداد خمینی و ایادی اش!!! به مردمی باختیم که خاتمی مزدور را سید فاطمی خواندند، احمدی نژاد را جسور و قدرتمند دانستنتد و پس از او دل خوش کردندبه کلیدی بنفش غافل از اینکه کلید دار خود همان است که قفل را یکجا دزدیده! همان که چهره ی منحوس جنایاتش در مسند شورای امنیت ملی را زیر نقابی از خنده و وعده، پنهان کرده و ادعای اصلاحات دارد!!!

باختیم به مزدوران نامدار و بعضا کم نشانی همچون ابراهیم نبوی، محسن سازگارا، علیرضا نوری زاده، معصومه علی نژاد قمی، کامبیز حسینی و ...باختیم به شاهزاده ای که حتی لیاقت نگهداری از حرمت پدر و پدربزرگ خود را نداشت و ابهت آریامهر را به دریافت رانت از سردار سازندگى جمهوری اسلامی به حراج گذاشت!!

آری؛ در چنین فضایی آزادی و آزادیخواهی رنگ باخت تا بنشینیم در تراس خانه های فرنگی مان، ماتم زده، غرق در دود سیگار و جام شراب به یاد بیاوریم کودکی مان در پس تیله بازی، هفت سنگ و گل کوچیک با طعم موشک های صدام یزید کافر را...  به یاد بیاوریم مغرور بودیم از آبادان و خرمشهر، از رود کارون، از سی و سه پل و منار جنبون و پل ورسک. به یاد بیاوریم و به یاد بیاوریم تا ته بکشیم مثل سیگار، خاکستر شویم مثل توتون خوانسار و انتظار مرگ بکشیم در این غربت خوش لعاب!!!

خاکستری که نه سیمرغ بوده و نه ققنوسی از آن برخواهد خواست، و این همان سرنوشت شومی بود که امید واهی برایمان به ارمغان آورد!!!لعنت به دیکتاتوری، لعنت به اپوزیسیون بی خاصیت، لعنت به منم منم مبارزه، لعنت به زیاده خواهی پوشالی

لعنت به سیاست چرک که بلعید و بلعید و بلعید...

آدینه، 28 مرداد ماه ۲۵۷۴

 

زنان قربانی ازدواج سفید

مرجان تابع بردبار

ازدواج سفید نوعی زندگی مشترک می باشد که بدون ازدواج رسمی است  .  زن ومرد با هم زندگی کرده وکارهای مربوط به خانواده مربوط به هر دو نفر می باشد و در ایران منظور از این نوع ازدواج این است که زن ومرد بدون عقدو ازدواج وتعهد رسمی وارد یک  رابطه می شوند وزندگی مشترک را آغاز می کنند که این نوع ازدواج پدیده ای است که به تازگی در ایران رواج یافته است.  این در حالی است که همزیستی یا ازدواج سفید در جوامع غربی و آمریکا پدیده ای رایج وعادی می باشد. از دهه هفتاد میلادی موقعیت زن در جوامع غربی متحول شد واین تغییرات به صورت اجتماعی ،سیاسی واقتصادی بود که یکی ازعواقب این تحولات  رشد همزیستی مرد وزن بدون ازدواج رسمی بود.رژیم ایران این تحولات را مخرب ومنفی می داندوآنرا سبب گسترش فحشا ونا امنی جنسی در جامعه می داند ولی نسل جوان در ایران نمی خواهد زیر بار سنتهای عقب مانده مذهبی زندگی کندو خواهان جامعه ای آزاد میباشد که آزادی و برابری در آن مورد توجه و اجرا باشد بخصوص برای زنان جامعه که همواره از آزادی زن در جامعه به عنوان عامل رواج بدحجابی و فحشا نام برده شده است. در ایران آمار زنان مجرد رو به افزایش می باشد که دلایل مختلفی دارد مانند : افزایش طلاق ،افزایش سواد وافزایش دختران دانشجو وتحصلیکرده و کاهش ازدواجهای رسمی به دلیل مشکلات فراوان رایج در جامعه  می باشد.در ایران به ویژه جامعه شهری ،یک زن سنتی وفرمانبردار نیست و خواهان استقلال اقتصادی وبرابری در حقوق انسانی واجتماعی می باشد . در سی سال پیش وجود دختران سی ساله مجرد پدیده ای کم سابقه بود ولی امروزه دختران مجرد بیش ازسن سی ساله و افزایش سن ازدواج رایج ورو به افزایش است و مجرد ماندن دختران به یک پدیده عادی تبدیل شده است وبه دنبال مجرد ماندن دختران ، رسانه ها از شکل گیری ورشد پدیده همزیستی زن و مرد به نام ازدواج سفید صحبت می کنند. البته ازدواج سفید با ازدواج موقت و صیغه متفاوت می باشد. صیغه یا ازدواج موقت فحشایی شرعی می باشدکه زن به علت نیاز اقتصادی تن به آن می دهد ومجازات قانونی هم به دنبال ندارد ولی ازدواج سفید به خاطر غیر قانونی بودن ومجازات سنگینی که به دنبال دارد  . به صورت مخفی صورت می گیرد . البته در برخی از خانواده های ایرانی پذیرفته شده است ولی از چشم حکومت پنهان می باشد و زن ومرد مانند همسر وبدون ثبت رسمی با هم زندگی می کنند. یکی از نکات مورد توجه در این نوع ازدواج این است که از آن جا که زنان ودختران در ایران از هیچ نوع حمایت قانونی برخوردار نیستند . حتی در ازدواجهای رسمی وقانونی هم از امنیت قانونی وحمایتی برخوردار نیستند . در این نوع ازدواج هم از نوع دیگری از ناامنی برخوردارند .  متاسفانه تا وقتیکه زنان و دختران ایران به وسیله تاریخ وسنت وقانون ومذهب تعریف و محدود شده اند آنها در جایگاهی بسیار پایین تر از جایگاه واقعیشان قرار می گیرند وهمواره از این ناامنی ها وبی حمایتی ها رنج خواهند کشید .   رژیم ایران هم همواره رسانه هایی را که به منظور آگاهی رسانی و رشد جامعه گامی بر می دارند حذف می نماید که می توان به مجله زنان امروز اشاره کردکه هدف این مجله ترویج وتوجیه این نوع ازدواج  نبود بلکه اطلاع رسانی وپرداختن به واقعیت موجود در جامعه به نام ((ازدواج سفید)) بود که توقیف شد .  این سیاست حذف وسکوت نه تنها بحرانی را حل نمی کند بلکه آن را پیچیده تر کرده و سبب عمیق تر شدن معضلات وسرخوردگی بیش از پیش در جامعه میشود. این ازدواجها نا آگاهانه در زیر پوست شهر صورت گرفته وچون از هیچ حمایتی قانونی وخانوادگی برخوردار نیست آسیب پذیر است و باز هم زنان اولین قربانی این ازدواج مدرن می باشند.  سیاست های رژیم ایران که وصله ای ناجور برای جامعه امروزی به ویزه دختران وپسران جوان می باشدوهمواره با آزادی آگاهانه افراد جامعه به ویژه زنان مخالف است خود عامل اصلی رواج فحشا واز هم پاشیدگی خانواده ها ونا امنی می باشد. 

 

شباهت های «جمهوری اسلامی» با «داعش»

فاطمه قنبری

اجباری کردن حجاب توسط داعش و همچنین مجازات روزه خواران شباهت های کوچک «جمهوری اسلامی» با «داعش»است. دولت اسلامی داعش همچون جمهوری اسلامی برای توجیح اعمال خشونت بار خود،همواره به قرآن و ایستادن در برابر ظلم رجوع می کند.هر دوی آن ها در پی برپایی حکومتی اسلامی هستند که بر اساس قوانین اسلامی ، قرآن و سنت رسول بنا نهاده شده باشد. دولت هایی که از آغاز پیروزی انقلاب بر سر کار بوده اند همگی اسلام گرا هستند. همه اسلام گرا ها چه در ایران و چه در داعش و حکومت طالبان مشابه یکدیگر عمل کرده اند و از لحاظ ایدئولوژی با هم تفاوتی ندارند. در روش پیاده کردن این ایدئولوژی هم می توان گفت این دولت ها مشابه یکدیگر عمل میکنند.

ما در ایران روز به روز شاهد بیشتر شدن اعدام ها،نقض حقوق بشر و سرکوب افراد روشنفکر و مخالف جمهوری اسلامی هستیم. شاید تنها تفاوت این باشد که داعش به صورت کاملا علنی دست به اعمال خشونت می زند ولی جمهوری اسلامی سعی در پنهان کردن آن دارد. یکی از ویژگی های این ایدئولوژی مشترک تحمیل کردن سبک زندگی به مردم است. چندی پیش خبری منتشر شد که داعش حجاب را در سوریه اجباری کرده و از ورود دانش آموزان غیر محجبه به مدرسه جلوگیری به عمل آورده است. یا خبر دیگری که در آن پسر جوانی به دلیل روزه خواری در ملا عام ، توسط داعش مجازات شده بود. این در حالی است که حضور گشت ارشاد در ایران برای مبارزه با بد حجابی ویا اجرای حکم شلاق برای روزه خواری سال هاست در ایران در حال اجراست. نکته مشترک دیگر نادیده گرفتن و محدود کردن حقوق گروه هایی از جامعه به دلیل ترس از قدرت گرفتن آن هاست. برای مثال می توان به نقض حقوق زنان و همین طور نادیده گرفتن حقوق اقلیت های قومی و مذهبی و سرکوب آن ها اشاره کرد. ما در ایران روز به روز شاهد نقض حقوق زنان در ایران و سعی در کمرنگ شدن نقش آن ها در جامعه هستیم. شمار اقلیت های مذهبی که زندانی و اعدام می شود در حال افزایش است. ویژگی مشترک دیگرکه درهمه گروه های اسلام گرا مشاهده می شود،اجرای شریعت در جامعه ودر عرصه های عمومی است.همان طور که همه ما می دانیم بسیاری از قوانین جمهوری اسلامی ایران بر پایه دستورات قرآن است و همه موظف هستن که به این قوانین عمل کنند. نکته دیگری که می توان به آن اشاره کرد، انحصار قدرت، ثروت و منزلت است. این موضع پیامد هایی را به دنبال داشته مثل به وجود امدن تبعیض های اقتصادی، راند ها و ... . امروزه در دانشگاه ها کسانی حق تدریس دارند که مورد اعتماد و وابسته به حکومت هستند. سال گذشته خبری منتشر شد که گویای همین ویژگی است که از ان نام برده شد. وزارت علوم ایران از بیش از ۳ هزار بورسیه غیرقانونی در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد خبر داد و مدتی بعد هم ۸۴۰ بورسیه را لغو کرد.حدود ۳ هزار دانشجوی بورسیه "وضعیت خاصی" داشتند. عده‌ای از آنها بدون امتحان پذیرش شده‌اند، عده‌ای پس از تایید علمی و بدون تایید "صلاحیت عمومی" بورس شده‌اند و عده‌ای که محل تحصیل آنها مشخص نشده است . وجه مشترک دیگری که می توان از آن نام برد دشمنی این دولت ها با غرب و نابودی اسرائیل است. تاکتیک آن ها در برخورد با غرب متفاوت است اما آن چه که مسلم است آن است که این دولت ها با تمام وجوه تمدن غرب مخالف هستند. این وجوه مشترک گویای طرز فکرهای یکسان “داعش” و “جمهوری اسلامی است، اگرچه هردو آن‌ها دیگری را نفی می‌کنند. داعش با به دست آوردن کمی قدرت؛ خلافت اسلامی اعلام کرد و دولت اسلامی را به رهبری ابوبکر بغدادی بنا نهاد و به چپاول و غارت اموال مردم ادامه داد تا جایی که ثروت گروه داعش اکنون به بیش از ۲ میلیارد دلار رسیده است. همچنین داعش مخالفان خود و کسانی را که طرز فکرشان با آن‌ها مغایر است را بدون درنگ اعدام می‌کند. اگر به نحوهٔ قدرت گرفتن حاکمان اسلامی در ایران نیز بنگریم خواهیم دید که بعد از انقلاب، اموال بسیاری از مردم که طاغوتی نامیده می‌شدند چپاول شد و به نفع دولت اسلامی ضبط شد و حاکمان به‌ مانند حاکمان داعش به ثروت‌اندوزی مشغول شدند، اعدام مخالفان و دگر اندیشان نیز شروع شد و تا به امروز هم ادامه دارد و فقط هر از چند گاهی سرعت اعدام‌ها تغییر می‌کند. هم داعش و هم جمهوری اسلامی اقدام به تخریب آرام گاه‌ها کردند و در پی برپایی حکومتی اسلامی هستند که بر اساس قوانین اسلامی ، قرآن و سنت رسول بنانهاده شده باشد . حال این سوال مطرح است که با وجود این اشتراکات چرا جمهوری اسلامی از حضور داعش احساس خطر می کند؟  یکی از دلایلی که می توان ذکر کرد این است که حضور دو قدرت اسلامی در جهان ممکن نیست و هرکدام به دنبال نابودی دیگری هستند.  دیگر این که داعش کاملا مخالف با طرز تفکر شیعه است و نحوه برخوردی که تا کنون با شیعه داشته و همچنین نابود کردن اماکن مربوط به شیعیان نشان دهنده این است که داعش برای جمهوری اسلامی یک خطر محسوب می شود. دلیلی دیگری که می توان ذکر کرد این است که با توجه به رفتار نامناسبی که جمهوری اسلامی همواره با  اهل سنت ایران داشته این خطر وجود دارد که با نزدیک شدن داعش به مرز های ایران، ما شاهد خیزش اهل سنت در ایران باشیم.      

آیا صابئین مندائی را می شناسید؟

مریم مرادی

مندائیان یکی از اقلیت های دینی ایران هستند. آنها پیروان یحیای تعمید دهنده هستند.مندائیان علاوه بر ایران در عراق و سوریه نیز سکنی دارند.پیروان این دین در ایران، قرن‌هاست که در خوزستان در کنار رودخانه کارون زندگی می‌کنند.

"مَندا" واژه‌ای از زبانِ آرامیِ شرقی به معنی «دانش، آگاهی، و معرفت» است. آنها برای خود زبان و خط مخصوصی دارند. کتاب مقدس منداییان گنزا ربّا (گنج عظیم) است و به بخش گنزای راست و گنزای چپ تقسیم می‌شود. هرکس در دین مندایی بتواند به درجه بالای تعلیمات دینی برسد و بر متون دینی تسلط کامل پیدا کند به مقام گنزورا (شیخ) می رسد. یک گنزورا، با معنی لغوی گنج‌دار بر امور دینی منداییان نظارت دارد و هرگز وارد مسایل عمومی منداییان نمی شود. گنزورا مقام رهبری بر جامعه مندایی ندارد و هرگز هیچ کس در آیین مندایی نمی تواند رهبری دینی جامعه را بر عهده بگیرد. دادن عنوان رهبری به یکی از شیوخ مندایی نیز بعد از انقلاب اسلامی صورت گرفت.در بعضی سنت‌های اسلامی آنان را به اشتباه ستاره‌پرست دانسته‌اند.اما ایشان خود را پیروان یحیای پیامبر می‌دانند. و این حقیقت اصلی است.جمعیت آن‌ها را ۷۰ هزار نفر در عراق و ۲۵ هزار نفر در ایران برآورد می‌کنند. قریب ۷۵۰۰۰ نفر تا سال ۲۰۰۲ در عراق زندگی می‌کردند که پس از جنگ میان آمریکا و عراق بیشتر آنها به اردن و سوریه و نیز کشورهای غربی کوچ کردند.اصلی‌ترین رکن دینی آن‌ها غسل تعمید در روزهای یک‌شنبه در آب روان است.تعمید که صابئین مندائی به آن "مصوتا" می‌گویند و از ریشه ی کلمه ی "صوا" است، که در زبان عربی "صبا / صبأ" گفته می شود و لفظ "صبّی" از آن گرفته شده‌است.

به گزارش بروال، به باور صابئین مندائی، در عالم نور، در آغاز فرشتگان تعمید شدند و پس از خلق حضرت آدم و همسرش حوّا، فرشتگان آن را برای اولین انسان ها انجام می‌دادند و طریقه‌ی تعمید را به آدم و حوا آموزش دادند، به آنها تکلیف نمودند که فرزندان خود را به همین طریق آموزش دهند.

تعمید یعنی ارتباط روحی و روانی با خداوند و تطهیر روح و روان و جسم. هر شخص مندائی مکلف است تعمید را برای فرزند خود در سی و یکمین روز تولدش انجام دهد، تا اگر مشکلی برای وی پیش آمد کلیه ی مراسم دینی برای وی بدون نقص انجام گردد.  هر شخص مندائی در چهار عید بزرگ مندائی باید تعمید شود و خود با آرمان های هزاران ساله‌ی مندائی تجدید بیعت کند و چنانچه دچار خطایی غیر عمد شده باشد، از خداوند طلب مغفرت می کند، ولی حتا اگر گناه بزرگ را انجام داده باشد باز هم باید تعمید کند و توبه نماید و از خداوند در هنگام تعمید طلب بخشش کند و البته غفران خطای آن با خداوند است.  تعمید بر دو نوع است؛ شومیثا و زهریثا.

شومیثا یک تعمید عادی است و زهریثا برای زائو و عروس و داماد بعد از هفت روز و برای اشخاصی است، که جنازه بلند کرده باشند.  مندائیان هنگام تعمید و انجام مناسک عبادی همانند گذشته باستانی خود لباس‌هایی یکدست سفید و ساده می‌پوشند.شخص تعمید شونده باید سه بار کامل در آب فرو رود (برای تطهیر روح و روان و جسم) و وقتی از آب خارج می شود به طرف طریانه می رود و طریانه را دور می ریزد و در جایی می نشیند و در آخر، مرد روحانی از کتاب سیدرا اد مصوتا برای تعمید شونده دعای تبرّک می خواند و به تعمید خاتمه می دهد.  چند روز پیش در شهر اهواز و در روخانه‌ی کارون، شاهد مراسم باستانی تعمید صابئین مندائی بودیم. تعمیدی که به مناسبت ازدواج دو جوان مندائی صورت گرفت.این عقد، بین داماد - از شهروندان استکهلم سوئد – از روحانیان دین مندائی و نامزد ایشان از مندائیان ایران است و برای این مراسم، "رهبر صابئین مندائی جهان جناب "ستار جبار حلو" از عراق آمده بودند.  صائبین مندائی از هموطنان خوشنام خوزستانی هستند که بیشتر به کار و صنعت طلاکاری مشغول هستند و هزاران سال است که به آرامی و در صلح در کنار دیگر هموطنان‌ مان در خوزستان زندگی می کنند.

 

حکومت دیکتاتوروفاشیسم مذهبی

مهدی سرحدی

سالهاست که دامنه خشونت در ایران بسیار افزایش یافته است و هرروز گزارش های قتل و جنایت در منظر عموم و تجاوز و خشونت جنسی به صورت فردی  و گروهی به زنان و کودکان در ایران منتشر می شود .  رژیم ایران خود نیز با اجرای مجازاتهای خشن ودر مواردی ، بدترین و غیر انسانی ترین  نوع مجازات که اعدام در ملا عام می باشد  و در حضور تعداد کثیری از افراد جامعه صورت می گیرد ،نه تنها از آمار این جنایتها نکاسته و آمار رو به افزایش را متوقف نکرده بلکه خود این خشونت ها ومجازاتهای دولتی سبب افزایش خشونت و جرم و جنایت در جامعه به صورت کمی و کیفی شده است وبه صورت بسیار نگران کننده ای آمار این جنایت ها رو به افزایش استودر جامعه ایران خشونتها و جنایتهایی که افراد جامعه مرتکب می شوند و جنایاتی که دولت به صورت مخفیانه و آشکار انجام می دهد.  فرهنگ رفتاری خشونت را بر ایران مسلط کرده است و جنایت کاران و دزدان وحا کمان بر جامعه ایران در مسابقه هستند و حاکمان در جنایات پیشرو می باشندو جنایات را در چارچوب قوانین وضع شده توسط خود قانونی می سازند. رژیم دیکتاتور اسلامی بیش از سه دهه بر ایران حکومت می کندو ناامنی ،آمار جرم و جنایت وآدم کشی واقعیتی وحشتناک در مقابل چشمان ماست. آمار وحشتناک قتل و جنایت در کشور گویای کارنامه سیاه رژیم جنایتکار آخوندی در زمینه امنیت اجتماعی مردم می باشد. قتل های صورت گرفته هم به دست مردم و هم به صورت خشن تری به دست خود رژیم و عمال آن صورت می گیرد و رژیمی که در آدم کشی و خشونت با جنایتکاران مسابقه گذاشته نتوانسته کارنامه ای جز بالا بردن آمار جنایت بر جا بگذارد. فجایع وخطراتی که فاشیسم مذهبی حاکم در  ایران برای انسانها ایجاد کرده ، نه فقط در ایران بلکه در خارج از مرزهای ایران گسترش یافته است واسلام کاتالیزور دیکتاتوری این حکومت است واز اسلام برای توجیه این روند غلط وبساط دیکتاتوری استفاده شده است و ساخت بنای این دیکتاتوری توسط آموزه های اسلام شکل گرفته است وما در ایران با یک حکومت دیکتاتوری متعارف مواجه نیستیم و این حکومت تنها یک حکومت بنیادگرای اسلامی ودیکتاتوری مذهبی نیست . هم اکنون در ایران فضایی بسیار سنگین وجود دارد با اینکه فقر و مشکلات اقتصادی از یک طرف و سانسور و خفقان از سویی دیگر مردم را مورد حمله ودر هم شکستن قرار داده وزمینه را برای اعتراض فراهم آورده  ولی سکوتی تلخ و خفته در خاکستر خشم ونارضایتی کشور را فرا گرفته و هر اعتراضی در نطفه خاموش می شود. وبا اینکه این همه سکوت خفته بر جامعه حاکم است حکومت سرکوبگر خشونت هایش را افزایش داده و بدون پرده پوشی با این همه سرکوب ، زندان وتجاوز و اعدام به شکل علنی سرزمین را زخمی کرده و ناامنی زنان و کو دکان غوغا می کندواین همه  اقدامات ضد بشری اجرا می شود. تخریب میراث فرهنگی و جداسازی جنسیتی در دانشگاهها و آزار دختران دانشجو وغارت اموال ملی و تبعیض جنسیتی ،مذهبی و فرهنگی همگی نمونه هایی از اقدامات ضد بشری می باشد.  فضایی برزخ گونه برای ساکنان این سرزمین می باشد.  و ما با یک فاشیست مذهبی وسازماندهی شده مواجه ایم و هر آنکه سد راهش شود از دم تیغ می گذراند . این تیغ نه تنها برای بهائیان بلکه شیعه و مسیحی و یهودی ،کرد و عرب و فارس و بلوچ  می باشد و استثنایی وجود ندارد.  با  وجود این شرایط مردم ایران بسیار تنها هستند و به دلیل خشونت افسار گریخته  نمی توانند ندای آزادی خواهی را بلندکنندو کسانی هم که رهبرو  صدای این مردم معترضند در زندان به سر می برند و امکان گفتن سخنی کوتاه از آنها سلب شده است . عده ای هم که  توانایی رهبری  را دارند خاموش مانده اند.  بالاخره این سوال مطرح است که : چه گروهی و یا چه کسانی خواهند توانست هوشیاری مردم را که در سکوتی گسترده پنهان شده را بیدار سازد و حکومتی مبتنی بر دموکراسی و اعلامیه حقوق بشری و حکومتی مطابق با دنیای امروزی بنا نهد و تا وقتی دین برجامعه حاکمیت دارد و دستورات و موازین  اسلام به جای مفاد حقوق بشری بر جامعه حاکم است .  رسیدن به حکومتی دموکراسی و مطابق  حقوق بشر ناممکن است وسکوت مردم ایران که چیزی جز خشم فروخورده نمی باشد ادامه می یابد.  

 

کنیز (بخش اول)

ندا امین

دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه ی زر ،

راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته ست به بر

مرد حیران شد و گفت حلقه ی خوشبختی ست ، حلقه ی زندگی است

همه گفتند مبارک باشد دخترک گفت دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن  حلقه ی زر دید روزهائی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر

دید این حلقه که در چهره ی او باز هم تابش و رخشندگی است،

حلقه ی بردگی و بندگی است...   

 فروغ فرخزاد

در شهر ما آدمهای مختلفی زندگی می کنند.... مهربان، بدجنس، ساده و زیرک، یک رنگ و صد رنگ، مردمانی از همه رنگ و به هر گاه رنگ به رنگ.....  بعضی ها زندگی می کنند تا زنده بمانند  و بعضی زنده اند تا زندگی کنند.... بعضی از آنها فقط زندگی می کنند تا زندگی دیگران را خراب کنند و بعضی ها زندگیشان را صرف زندگی بخشیدن به دیگران می کنند.... بین تمام این آدمها کسانی هستند که بیشتر عمرشان را صرف زندگی بخشیدن به آدم هایی می کنند که لذت زندگی را از آنها  می گیرند، آدم هایی که به خاطر ضعیف بودنشان بر آنها حکومت می کنند و چون بردگانی که بهایی برای خریدشان پرداخته اند، با آنها رفتار می کنند . این بردگان انسان هایی هستند به نام کنیز، کنیزکانی که خلق شده اند تا تنها، به آن تن هایی که هیچ جز خودخواهی در وجودشان نیست خدمت کنند... از همان بدو تولد، لحظه ای که زنی به دنیا می آید، کسی به نام کنیز متولد می شود، کسی که باید آنگونه که می خواهند حرف بزند، راه برود، لباس بپوشد، رفتار کند، کار کند و خلاصه کننترلی داشته باشد که در دستان کسی ست به نام مرد .... مردانی به نام های مختلف .... پدر، برادر ، شوهر و هر مرد دیگری که دور و برش است .

بازی های کودکانه اش، رویاهای نوجوانی اش، آرزوهای جوانی اش و خلاصه هر چه که می خواهد انجام دهد را کسی به نام یک مرد بر باد می دهد.... چرا ؟ چون یک زن است و زن یعنی کنیز ! ..... ، مگر آنکه روزی تصمیم بگیرد که از این زندان خلاص شود و خودش برای زندگی اش تصمیم بگیرد که آن زمان هم با عالم و آدم باید دربیفتد تا طبیعی ترین حق زندگی اش را که آزادیست از این شرایط  و این آدمهای غیر طبیعی پس بگیرد .

شاید بعضی ها بگویند که آزادی برای هر آدمی مفهومی متفاوت دارد و مسئله ای نسبی است ولی آزادی تنها آزادیست، آزادی صحرایی ست که در آن به هر طرف که دلت بخواهد می روی و کسی برایت باید و نبایدی نمی گذارد .

اولین زندانبان این کنیزکان کسی است به نام پدر که درغیاب او که موقت یا دائم باشد افراد دیگری نقش او را ایفا می کنند مثل برادر یا عمو و یا مردان دیگری با القاب دیگر که اطرافش هستند .

پدرکنیز تصمیم می گیرد که کجا درس بخواند، با چه کسانی معاشرت داشته باشد، کی و چطور حرف بزند و با چه کسی حرف نزند، چه کار بکند و چه کار نکند و خلاصه کتیبه ای مرد سالارانه از بدو  پیدایش تمدن در زندگی انسان نگاشته شده  است برای صدور قوانینی مزدورانه برای این کنیزکان بیچاره، چرا که قدرت ندارند از حقشان دفاع کنند و وای به حال آن کنیزی که از این قوانین تخطی کند.... هزاران انگشت به سمتش دراز می شود تا با اشاره به او هزاران حرف نثارش کنند که البته در بین این کنیزکان بیچاره کمتر کسی به خودش جرات اعتراض به این شرایط دردناک را می دهد زیرا که جسارت تغییر شرایطش را ندارد و به همین خاطر است که با آنها این گونه رفتار می شود، چرا که تا مظلومی نباشد هیچ ظالمی وجود نخواهد داشت. می خواهم از زندگی یکی از این کنیزکان بگویم... دخترکی که رویاهای بسیاری داشت که هر که از راه می رسید زحمت بسیاری برای نابود کردن آنها می کشید!کنیزکی که می خواست از بند اسارت مردی آزاد شود تا شاید آزادیش را به دست آورد، که مرد دیگری از راه رسید و بندی دیگر بر گردنش انداخت، تا از آن پس غلام او باشد.... دخترک بیچاره فکر می کرد می تواند در پناه آن مرد به آزادی برسد ولی نمی دانست که مرد، تنها برای سلب آزادی خلق شده است، نه بخشیدن آن.... چرا که بقایش تنها بسته به نشان دادن قدرتش است، همین و بس . بعد از ظهر بود، نزدیک غروب، هوا به تاریکی می رفت، روز می رفت تا روشنی را با خود ببرد و شب می آمد تا روشنایی مصنوعی انسان را نظاره کند و دگر بار حیرت آورد از خوش باوری او ، چرا که چراغ به دست در ظلمت هم به جستجو بود . روی صندلی، در ایوان، کنار پیچکی  که سالها پیش با دستان کوچکم کاشته بودم و هر روز بزرگ شدنش را می نگریستم و با او بزرگ می شدم نشسته بودم ، یکی از برگ هایش را در دستانم گرفته بودم و نوازشش می کردم، کار هر روزم بود ... بعد از ظهرها، موقع غروب، آنجا، کنار پیچکم می نشستم و نگاهش می کردم و لبخندی از سر شوق بر لبانم نقش می بست، او تنها موجودی بود که وقتی برایش حرف می زدم نیشتری بر زبان و کنایه و نصیحتی برای گفتن نداشت . وقتی نگاهش می کردم فقط لذت می بردم، از صفایش، از سادگی و بی آزاری اش و او که چشم نداشت تا در چشمم بنگرد و با نگاه فریبم دهد یا آزارم، برایم یگانه دوستی بود که به سادگی اش باور داشتم و به صداقتش ایمان .

گفتم کودکی ام ، ... آری ... اولین جایی که در آن رویاهایم را ساختم، بافتم ولی از ترس به آب انداختم، جایی در کوچه پس کوچه های ذهنم که رویاها ی هر چند کوچکم را در آن گم کردم..... و حالا که دیگر کودک نیستم از بزرگی هم نشانی جز نشانه هایی که به ظاهر نشان دهنده ی بزرگی اند ندارم .

چرا که بزرگی به وسعت روح است، اما من روحم به اندازه ی رویا های کوچک یک کودک هم نیست.... نشسته ام و به کودکی می اندیشم، جایی که در آن هر گاه وسوسه ی چیدن سیبی بود، ماری هم درکنارش می یافتم که می گفت : ممنوع است !

پدر را به خاطر می آورم که همیشه به گاه بودنش کنار هر سیبی یک مار بود و کنار هر ماری، علامت ممنوع است !

از بازی های کودکانه تا جست و خیز پر شور جوانی ام و رویاهای زیبا و ساده ام که شوقی برای زیستن بودند، همگی را نظاره کردم و از آنها رد شدم، چرا که ممنوع بودند و من هیچ وقت دلیلش را نفهمیدم، پدر می گفت : تو بچه ای نمی فهمی..... از کودکی تا به حال هنوز بچه ام ! هنوز نمی فهمم ! ...... حتماً پدر بهتر می فهمید

نشسته ام و به خورشید می نگرم و بدرودش می گویم تا درودی دیگر تا به آفتاب فردا سلامی دگر باره گویم . نفس می کشم، با تمامی وجودم  نفس می کشم و هوا را جرعه جرعه سر می کشم تا فراموشم نشود که زنده ام ! آخر مگر چه چیز زنده بودن یک نفر را بیش از این برایش روشن می کند ؟!

و به نغمه ی گنجشکان گوش می دهم و هم سرایی نجواهایشان که عاشقانه با هم سرود زندگی می خوانند .

صدایی می آید، با صدای گنجشکان فرق دارد، از جنس آنها نیست، خشک است و سرد و پر شِکوه .... با خود گفتم : شاید صدای باد است، صدای باد همیشه خشک و سرد است و پر شِکوه.... اما مگر نه اینکه اگر باد بیاید نوازشش را بر تنم احساس می کنم؟ نه صدای باد نیست، بادی نیست، حتماً صدای در است، صدای آن هم چون باد سرد است و خشک... به زوزه ی سگان می ماند، خسته از باز شدن های پیاپی... پس از بسته شدن های اجباری .

اما در که این سان یکسره آواز نمی خواند، پس صدای در هم نیست، چشمانم را می بندم و از فکر صدا بیرون می آیم و به رویای خوشی در دور دست می اندیشم که همیشه در سر داشتم، رویایی که حتی پدر هم آن را نمی داند، که اگر بداند یک تابلوی ممنوع هم آنجا می گذارد و آن را هم از من می گیرد .

به دشتی بزرگ می اندیشم، پر از شقایق، دستانم را به جانب شانه هایم باز کرده ام و گیسوانم در باد رقصانند و رها، می دوم، می چرخم، می ایستم، فریاد می کشم، آواز می خوانم و آزادانه به هر کجا که بخواهم می روم..... اما هنوز صدایی می شنوم..... آیا فریاد پر از شوق چمنزار من نیست که مرا می خواند ؟ آیا .....

چشمانم را باز می کنم و بالای سرم را می بینم، ایستاده و چشم در چشم نگاهم می کند .

آسمان پنهان شده ، ماه رفته ، خورشید رفته ، ستاره رفته ، دشت رفته ، صحرا رفته ..... رویا رفته ..... پدر است .

-                       مگه با تو نیستم دختر ؟ نشستی اینجا داری واسه خودت توهم می زنی ؟  نگاهش می کنم با سکوت

-                       یه ساعته دارم صدات می کنم نمی شنوی؟ نه معلومه که نمی شنوی، مگه توهماتت می ذاره که صدایی بشنوی؟ باز داشتی به چی فکر می کردی؟ باز داشتی نقشه واسه ی چی می کشیدی؟

-                       ها ؟ ..... هیچی .

تو گفتی منم باورکردم.... بهت گفته باشم .... باز واسه خودت داستان نسازی یه هفته آویزون من بشی راضیم کنی قبول کنما، که نمی کنم .

-                       چی رو ؟

-                       هر چی، مخ پوک تو مگه چیز درست هم توش می یاد؟.... حالا پاشو.... پاشو ببینم..... برو شام رو آماده کن که خیلی گشنمه.... خسته و کوفته از سر کار میای خونه هر چی هم داد می زنی کسی جواب نمیده، مادرت کجاست؟

-                       نمی دونم

-                       نمی دونی؟

-                       چ ...... چرا می دونم ...... می دونم ...... رفته خونه ی مریم .

-                       چه خبره اونجا ؟

-                       هیچی.... رفته ببینتش .

-                       مگه زیارتگاهه که هر روز میره اونجا دخیل می بنده؟ نگاه کن ترو خدا ..... اینم از زنمون ..... از اونم شانس نیاوردیم.... دو تا دختر زاییده نمی دونه چی کارشون کنه، انگار شاخ غولو شکسته، می ذاره رو سرش هی حلوا حلواتون می کنه ، انگار نه انگار که ما هم اینجا هستیم .

-                       ولی بابا، مامان که از صبح تا شب یا داره به کارای خونه میرسه یا لباسای شما رو می شوره و اتو می کنه، حالا یکی دو ساعت از وقتشو حق نداره اون طوری که می خواد زندگی کنه؟

-                       شما نمی خواد واسه من از حق حرف بزن ، تو بیا برو غذا رو آماده کن..... گشنمه .

-                       ولی ......

-                       ولی نداره پاشو .

و چنین گفت و داخل شد .  اومدی؟

رویایم را به دست باد سپردم تا برایم نگهشان دارد و غروبی دیگر که به ایوان آمدم بازم گرداند تا .... اومد ی؟

-                       ها ؟ ...... بله، بله اومدم . تا ..... اَه یادم رفت چی می خواستم بگم ... تو این خونه فکر کردنم ممنوعه .

از جایم برخاستم و به سمت داخل رفتم، پدرم گوشه ای لمیده بود و روزنامه می خواند و با سبیل هایش بازی می کرد. به آشپزخانه رفتم، زیر غذا را روشن کردم و مشغول گرم کردن غذایی شدم که مادرم قبل از رفتن به خانه ی مریم پخته بود، تا پدر را از رنج گرسنگی نجات دهم !صندلی را از پشت میز ناهارخوری بیرون کشیدم و نشستم، کتابی پیش رویم بود، برداشتم، گشودم و نگاه کردم، کتاب فارسی اول دبستان، مال برادر کوچکم بود، ورق زدم، با دیدن صفحات آن یاد زمانی افتادم که به مدرسه می رفتم و خاطرات از ذهنم یکی یکی گذشتند و به دنبال آنها لبخندی از سر شوق بر لبانم نشست، ورق می زدم و نگاه می کردم، یکدفعه چشمم به صفحه ای افتاد  که گذشت، به آن صفحه برگشتم، خواندمش:

بابا آب داد ، بابا نان داد . چرا همیشه می گفتند بابا این کار رو کرد بابا اون کار رو کرد؟ ..... چرا از کودکی بی آن که بفهمیم به ناخود آگاهمان می فهمانند که بابا خیلی خیلی مهم است؟ #چرا نمی گفتند که بابا غیر از نان و آب چه چیزهای دیگری به ما می دهد؟ چرا که چه چیز مهم تر از آب و نان ؟! ...... بابا نان و آب می داد و مامان محبت، تا آنجا که یادم است بابا حرص می داد مامان را و مامان هیچ نمی گفت و محبت می کرد، بابا دستور می داد و مامان اطاعت می کرد، بابا خطا می کرد و مامان باید می بخشید، بابا دروغ می گفت و مامان نمی فهمید، بابا هر کاری که خودش دلش می خواست می کرد و مامان هر کاری که او می خواست .

چرا بابا خیلی خیلی مهم  است؟ چرا بابا آدم مهمی است؟ چرا همه ی حق های دنیا مال بابا است؟ و هیچ کس حق ندارد از او حقی بخواهد؟ چون آب و نان می دهد ؟!نمی دانم حتماً همین طور است دیگر !کتاب را بستم و از جا برخاستم، گاز را خاموش کردم و غذای پدر را برایش آماده کرده و بردم، همانطور لمیده بود و روزنامه می خواند و با سبیل هایش بازی می کرد. پنج بار به آشپزخانه رفتم و برگشتم، یک بار لیوان و آب بردم، یک بار بشقاب و نان بردم، و هر بار مخلفات مورد علاقه ی پدر را به دست گرفتم و بردم و بر سر سفره گذاشتم. مادر همیشه به او می گفت: چرا نمیای غذا رو تو آشپرخونه بخوری، این طوری کار منم راحت تر می شه، خسته می شم هی می برم و می یارم و پدر می گفت : خسته ام، نمی تونم، دوست دارم غذامو همین جایی که اطراق کردم بخورم ! از صبح تا شب جون می کنم واسه شماها، اون وقت جنابعالی واسه یه سفره پهن کردن و غذا آوردن غرغر می کنی؟

بابا می گفت از صبح تا شب جون می کنه واسه ی ما و در ازاش طلبکار بود، اما مامان هم از صبح تا شب کار می کرد و به قولی جون می کند برای ما، اما طلبکار که نبود هیچ، به زبون هم نمی آورد. پس چرا بابا طلبکار بود ؟!    یاد آن حرف ها که افتادم زحمت سوال کردن از پدر را به خودم ندادم، چون مادرم مثل کلفتی رفتم و آمدم و آوردم و جلوی شکم مبارکش گذاشتم تا تناول کند و جان بگیرد .

بابا بلند شید غذاتون آمادست . سرش را برگرداند نگاهی کرد، لبخندی زد و نشست، فکر کنم لبخندش همان معنی تشکر بود که غرورش هیچ وقت اجازه ی گفتن آن را نمی داد .

-                       خودت نمی خوری ؟

-                       نه ..... میل ندارم شما بخورید، من بعد می خورم .

-                       باشه..... سعید هم با مامانت رفته خونه ی خواهرت ؟

-                       بله

-                       تو چرا نرفتی ؟

-                       مامان گفت بابات میاد یکی باید خونه باشه کاراشو بکنه، به من گفت بمونم خونه .

-                       چه عجب مادرت به فکر ما هم افتاد !!!

با تعجب نگاهش کردم، چون حرف عجیبی زد، ..... چه عجب مادرم به فکر او هم افتاد ؟!

اما مگر مادرم جز او به کس دیگری هم فکرمی کرد ؟! اصلاً آنقدر که به او فکر می کرد حتی به ما و خودش هم فکر نمی کرد، یک جمله از او نمی شنیدی که درآن اسم بابا نباشد ، مثل نوکری که همیشه همه کار را با نام سرورش می کند !

مادر فکری به جز پدر نداشت، همه ی رویاهایش یا به بدست آوردن دل پدر منتهی می شد یا ماست مالی کردن بدی هایش تا او را همان طور خوب و پرستیدنی در مقابل بگذارد و اطاعت امر کند..... همیشه می گفت بزرگترین آرزوی من خوشبختی شما سه تا بچه هامه و به سر و سامون رسوندنتون و سالم بودنتون و من همیشه فکر می کردم درست است که او بی اندازه به ما لطف و محبت دارد ولی آیا اینها هم به پدرمنتهی نمی شود؟ 

-                       به چی فکر می کنی؟

-                       به فردا

-                       مگه فردا چه خبره؟

-                       شما نمی دونید؟

-                       اگه می دونستم که نمی پرسیدم بچه، حتما نمی دونم دیگه

فردا جواب کنکورم میاد، نگرانم، نمیدونم قبول میشم یا نه .

-                       خوب فکر کردن و نگران بودن نداره،..... یا قبول می شی یا نمیشی دیگه، هر چه قدر کار کنی همون قدر مزد    می گیری، اما بهت گفته باشم اگه شهرستان قبول شی نمیذارم بری ها، ...... اینو بارها بهت گفتم .

می دونم

گفتم یاد آوری کنم که یهو فردا که شهرستان قبول شدی نیای ادا و اطوار در بیاری که بخوای راضیم کنی بذارم بری..... که نمیذارم .

-                       می دونم خیلی خوب، حالا که دختر خوبی شدی و بالاخره یه چیزی رو تو زندگیت فهمیدی پاشو این سفره رو جمع کن و یه لیوان چای واسم بیار که خستگیم در شه .

-                       چشم .

از جایم بر خواستم و باز هم چندین بار آمدم و رفتم تا سفره ی غذا را جمع کنم، .... صدای در آمد، از پنجره به بیرون نگاه کردم.... مادر  و سعید بودند .

-                       کی بود؟

-                       مامان و سعید

-                       چه عجب تشریف آوردن !

در را باز کردم و به آشپز خانه برگشتم تا ظرف ها را بشویم .

-                       سلام دختر گلم، خسته نباشی .برگشتم و نگاهش کردم، لبخندی زدم و گفتم :سلام مامان جون، مرسی، شما هم خسته نباشید .مرسی عزیزم، راستی بابات کجاست ؟

-                       جای همیشگی .

-                       غذاشو دادی ؟

-                       بله

-                       آفرین دخترم، مرسی، چای هم براش بردی ؟

-                       نه هنوز، دم نکشیده، ظرفها رو که بشورم می برم، شما هم می خوری ؟

-                       آره عزیزم مرسی، دستت درد نکنه، ..... من یه سر برم پیش بابات الان میام .ظرفها را شستم، سه لیوان چای ریختم و نزد آنان رفتم، سینی چای را روی میز گذاشتم و نشستم .

داشتند با هم پچ پچ حرف می زدند، نمی دانستم چه می گویند، مهم هم نبود، فقط نگاهشان می کردم، بی آنکه به آنها فکر کنم .

منیژه پاشو برو ببین داداشت داره تو حیاط چی کار می کنه؟

کنار پنجره نشسته بودم، نگاهی به حیاط انداختم و گفتم :

-                       داره با ماهی های توی حوض بازی می کنه .

-                       الان پا شدی رفتی دیدی؟

-                       نه.... وقتی کنار پنجره نشستم و دارم می بینم چه لزومی داره این همه راه رو برم تا پایین؟

-                       وقتی بابات میگه برو  یعنی لازمه دیگه دخترم، برو ببین داره چی کار می کنه، برو عزیزم .

-                       ولی..... آهان، خوب بگید کار دارید و نمی تونید جلوی من حرف بزنید و من باید برم دنبال نخود سیاه، واسه چی دیگه سعید رو بهونه می کنید؟!

-                       ببین واسه همینه که  میگم بچه ای دیگه، عقل نداری، همه چی رو که نباید گفت، خودت نمی فهمی؟

-                       چرا می فهمم، ولی اینو نمی فهمم که چرا حرفاتونو با کنایه و تو لفافه می زنید، مگه نمیشه درست و حسابی بگید از اتاق برو بیرون تا ما راحت بتونیم حرف بزنیم؟

 

حقوقمان در نظام حاکم بر ایران

منصور سیفی

یکی از بزرگترین و با اطمینان 99% بتوان گفت مقوله ای که مورد بحث است قطعی گرایی نظام جمهوری اسلامی ایران است که باید مورد بررسی قرار گیرد. این نظام با ساختاری دیکتاتوری و قطعیت فردی که یک نفر همواره رییس کل در همه موارد است به جرات می توان گفت هیچ گونه تغییری در هیچ زمینه ای را ندارد و نخواهد داشت و اگر در مواردی چون روادید بین‌المللی یا روابط بین الملل و دیپلماسی خارجی گشایش هایی نسبی را نشان میدهد صرفاً به دلیل بقا و حفظ تمامیت قدرت برای راس و خود نظام است. جمهوری اسلامی ایران به رهبری سید علی خامنه ای مغز نظام دیکتاتوری با ابزاری چون مذهب اگر امروز حکومت را رهبری میکند نه توان پذیرش دیگر ادیان، اعتقادات و یا دگراندیشی را دارد ونیز هیچ گامی در این راستا بر می دارد. چرا که اگر بخواهد فضایی را برای موارد ذکر شده باز کند تیشه به ریشه خود میزند یعنی کلیات نظام جمهوری اسلامی و بقای آن مستلزم دیکتاتوری است.

به طور واضح و معلوم در یک جمله: خود نظام، نظامی دیکتاتوری است و از سویی تلفیق آن با ابزاری چون مذهب به این دیکتاتوری این امکان را بیشتر از ما بقی دیکتاتوری های موجود در دنیا فراهم میسازد تا در این نام و این امر پیش رو تر باشد چرا که غالب مردم ایران مذهبی هستند و این بافت مذهبی سنتی موجود در جامعه آلتی در دست حکومت می‌شود تا از آن برای نیل به اهدافش هر چه بهتر و سریح تر استفاده کند. نیز در مورد قطعی گرایی می‌توان بیان داشت که چون حقیقتی محض وجود ندارد اصلاً از این رو بررسی نظام جمهوری اسلامی برای احیاء یا حقوق شهروندان امری بی‌فایده است چراکه این نظام بر پایه حق مطلق بنا شده است. حق مطلقی که مشروعیت و نمایندگی خود را از نماینده خدا بر روی زمین که ولایت فقیه نام گرفته است. ازتحقق حقوق شهروندی, آزادی برای تمامی جامعه ایران و ملت‌های ساکن آن، ایجاد فضای نشاط، حفظ محیط زیست و پیشروی برای بهبود آن نیز موارد است که من به صورت عمده عرض میکنم که در این نظام تضییق می‌شوند و اگر ما خواهان احیاء و دریافت این حقوق از این نظام هستیم باید در نظر داشته باشیم که دچار نوعی پارادوکس از این جمهوری فاشیستی مذهبی می باشیم چرا که ماهیت اصلی نظام با چنین حقوق هایی همواره در تضاد بوده و امکان ایجاد فضای باز سیاسی، قلم، گفتار، نقد و اصلاحات و پیشروی برای جامعه‌ای که سعادت شهروندانش را تضمین کند وجود ندارد. نظام جمهوری اسلامی ایران با تجربه‌ای که ما از آن طی 36 سال گذشته داشته‌ایم به ما این حقیقت را روشن می‌سازد که همیشه در جلو اندیشه‌های نو و دگر اندیشی با ابزاری چون سلاح، شکنجه و زندان های طولانی مدت ودر پایان با اعدام پاسخ داده است. اعمال احکام خداوند توسط نماینده خدا بر روی زمین با صحه گذاشتن سیل کثیر مجلسیان که همواره دیده و شنیده می‌شود که ادعا میکنند که دین بدون قدرت کارایی موفق نخواهد داشت. واقعاً چگونه چنین مجلسی نماینده دیگری یا اصلاً بی خدایان خواهد بود چرا که تفصیر و تفهیمی را که اینان از دین دارند فقط اسلام است و قدرت نیز متکی بر نماینده اش ولی فقیه می باشد. پایوران این نظام با تکیه بر این باور و برای استمرار حکومت خدا همانطور که اظهار داشتیم از عقب‌مانده ترین شیوه‌ها استفاده میکنند. تلفیق مذهب و دیکتاتوری به‌قدری این حکومت را خشن کرده است که اعمالی چون اعدام، شکنجه، تجاوز در زندان ها، ارعاب و تشویش ازعان عمومی برایش آسان‌ترین اعمال تلقی می شود. هیچ گونه انتخاباتی به صورت شفاف از اولین روز در این حکومت وجود نداشته و کلیه انتصاباتی را که انجام داده‌اند به صلاح و مصلحت ولی فقیه بوده است. ولی فقیه جمهوری اسلامی ایرانی که مسئول کلیه اقدام‌ها جنایتکارانه رژیمش در سه دهه اخیر است. تنها‌ترین راه حل ممکن برای جامعه ایران و احقاق تمامی یا قریب به اتفاق حقوق شهروندان ایران از نظر من گذر از سد جمهوری اسلامی یعنی نظام دیکتاتوری مذهبی و بحث و پرداختن به امور شهروندی منهای این نظام است. با وجود این نظام همانطور که در بالا هم ذکر کردم ما نمی‌توانیم به آزادی برسیم ویا در پیشبرد آن گامی موثر برداریم و یا از حقوق, احقاق حقوق شهروندیمان حرف بزنیم. سدی که این نظام حاکم در ایران بر پیکر جامعه ایران و ملت‌های آن زده است کویری را حاصل نموده که گلی در آن رویش نخواهد کرد.

 


 

 

 ابتدای صفحه | بازگشت

all rights reserved @ Bashariat